02144056338
drshabanmandana@gmail.com
  • 02144056338
  • 02144025086
  • 02126159483
  • 09195711714

سوالات متداول

سلام. امیدوارم کمکی کنید دختری ۲۳ ساله هستم تک فرزند کارشناسی معماری خوندم دوباره امتحان ارشد دادم ولی نرفتم. همه حسای بد دنیارو دارم افسردم ناراحتم تنبلم بی انگیزم بی تحرکم بی شور و نشاطم کم حرفم اعتماد بنفس ندارم از جامعه فراریم تنهام بدبختم. شاید یکی از علل اصلی این حالم خانوادم باشن از وقتی یادمه مامان بابام باهم دعوا میکنن تا الان. بابام مردی با افکار قدیمیه. علت اصلی دعواهام میشه گفت دخالت خانواده هاشونه. و اونچیزی ک ب من مربوط میشه اینه که میشه گفت بابام دوسم نداره همین فکرای قدیمی ک دختره و اینا. تو دوستیابی بشدت ضعیفم. میشه گفت اصلا دوستی ندارم کسیکه حتی حرفای روزمرگیمو باهاش بزنم. تو این دنیای ۷میلیاردی تنهام کسی نیس دوست صمیمیم باشه. دوستای معمولیو دارم از اونا ک تا خبری ازشون نگیری بفکرتم نیستن فقط وقتایی ک کارشون میفته میان سراغ آدم ???? تلاشم واسه خوب کردنم اینه که همت کنم خودمو سرپا کنم منم مثه بقیه یه زندگی حتی عادی داشته باشم نهایتش یکی دو روز تا یه هفته جواب میده بعد اون من همون آدم افسرده حال بهم زنم ک هیچ انگیزه ای واسه ادامه دادن و زندگی کردن نداره.آخرش ک چی؟ بدردنخورم هیچی از دستم برنمیاد ن آشپزی ن رقصیدن تنبلم مثلا همین کتاب نظریه انتخابو دوماه گذاشتم جلوم ولی فقط ۱۰۰ صفحشو خوندم درسته کتاب عالیی هس ولی میدونید ک اصلا حوصله هیچیو ندارم حتی خودم. تحرکم ندارم فقط میخورم میخوابم. میدونید انگار ته باتلاقم ب یکی احتیاج دارم بیاد کمکم کنه خودم دیگه نمیتونم خودمو خوب کنم. زیاد ب فکر خودکشی اینا میفتم فکر میکنم بی ارزش ترین موجودیم ک خدا آفریده ک حتی واسه خودمم مهم نیستم چ برسه بقیه از همه متنفرم همه بفکر خودشون هستن دلم میخواد برم جاییکه هیشکی نباشه خودم باشمو خدا فقط زل بزنم بهش
سلام و خسته نباشید.من ۲۵ سالم هست و از یک خانواده نسبتا مذهبی. متاسفانه بعلت عدم اگاهی سال اول راهنمایی هایمن خودم و از دست دادم(نه تجاوز و نه اینکه هیچ وقت رابطه و دوستی با هیچ مردی نداشتم) به خاطر کنجکاوی و اینکه من توی اون زمون هیچی در این مورد نمیدونستم و از همکلاسی هام چیزایی شنیده بودم و به خاطر عدم اگاهی و کنجکاوی این اتفاق برام افتاد تا یه مدت بعد که فهمیدم چی سرخودم اوردم و از اون زمان کل زندگیم عوض شد همیشهه اضطراب دارم و ووو .. الان که خواستگارهایی دارم و به خاطر این موضوع رد میکنم و خانوادم چیزی در این مورد نمیدونن و نمیتونم بگم .این چند ساله خیلیی یا خودم گفتم که نباید ازدواج بکنم ولی هر بار که خاستگار میاد تا رد کنم بدترین روزاارو میگذرونم چند باری خواستم به خواستگارم بگم مشکلمم و ولی از ترس آبروم نگفتم و نمیدونم اصلا باید چجوری بگم میترسم از قضاوت هاشون .اصلا نمیدونم دیگه باید چیکار کنم نه دیگه میتونم درسم و ادامه بدم نه بیرون میرم نه کاری میکنم شبا تا صبح بیدارم و گریه میکنم بقیه روزم که فقط استرس دارم....تا این لحظه هیچ وقت با کسی در این مورد حرفی نزده بودم ولی دیگه نتونستم خودم و نگه دارم ممنون میشم راهنماییم بکنید چیکار باید بکنم

برای تماس با ما با شماره های زیر تماس بگیرید